حسین سالار قلبها
دردی تمام بال و پرم را گرفته است
آهم فضای هر سحرم را گرفته است
از من برفتن است و دلم تنگ فاطمه
گرچه کلون در کمرم را گرفته است
دنیا به کام من به خدا مثل زهر بود
از آن زمان که همسفرم را گرفته است
آن زمان که پهلوی او تیر می کشید
دردی تمامی جگرم را گرفته است
من گرفت فاطمه را دشمنم،از او
در بین کوچه ها پسرم را گرفته است
نمی رود سپرم بود و یک غلاف
از دستهای من سپرم را گرفته است
تیغی که وقت سجده سرم را شکاف داد
از من توان مختصرم را گرفته است
دگر صدای شکستن شنیده شد
مسجد عزای پشت درم را گرفته است
دور از نگاه دختر من بال جبرئیل
زخم عمیق فرق سرم را گرفته است
نوشته شده در سه شنبه 91 اردیبهشت 5ساعت
ساعت 12:7 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
By Ashoora.ir & Night Skin